فردی: «دلیل اینکه از عدمتمرکز مدیر ارشد بازاریابی ناراحتم این است که به آینده شرکتم اهمیت میدهم.»
مشترک: «دلیل اینکه از عدمتمرکز مدیر ارشد بازاریابی ناراحتم این است که به اثرگذاری جمعیمان بر شرکت اهمیت میدهم.»
فردی: «دلیل اینکه از مدیریت خرد مداوم رئیسم عصبانی هستم این است که ترجیح میدهم من را برای انجام کارهایم به حال خودم بگذارند.»
مشترک: «دلیل اینکه از مدیریت خرد مداوم رئیسم عصبانی هستم این است که ترجیح میدهم با مدیرم رابطه پربازدهی داشته باشم.»
توجه داشته باشید که قدرت احساسات منفی شما برابر است با تمایل مثبت شما. آسیبی که میبینید، ترکیبی است از اشتیاق عمیق (یا حتی عشق) و درماندگی احتمالی. با توجه به موقعیت و رابطهای که دارید، ممکن است به آن فرد اهمیت بیشتری بدهید یا دستاوردی که میخواهید آن فرد داشته باشد یا هر دوی اینها. واقعا میخواهید آن فرد موفق شود، شاد باشد، سالم باشد و احساس اعتماد به نفس داشته باشد. میخواهد قدمی رو به جلو بردارد و در پروژهای که شما مسوولش هستید نقش ایفا کند تا همان راهبری باشد که انتظار دارید. هر تغییری که مد نظرتان است، ببینید چطور با چیزی که آن فرد دیگر هم خواهان آن است، پیوند میخورد. با این روش میتوانید به وضعیت دوست و متحد نزدیک شوید.
دارا دوباره وضعیت را چک میکند. چه احساسی به بن دارد؟ استیصال و ناامیدی. بنابراین عمیقتر جستوجو میکند. چه چیزی باعث استیصال او شده است؟ با وجود اینکه بن ذاتا فرد مهربانی است، اما آنقدر از تعارض گریزان است که به جای صحبت کردن رو در رو و حل مساله، عملکرد ضعیف و محیط سمی را تحمل میکند. او با خوب نشان دادن خودش، باعث ناکامی خودش و دیگران میشود و تیمی را هدایت میکند که مسیرش رو به شکست است. دارا به خودش اجازه میدهد که همه این حسها را تجربه کند، بدون اینکه تظاهر کند ناراحت و ناامید نیست. بعد از آن، او متوجه شد حسش فراتر از ناراحتی است. او از دست بن عصبانی است. و بعد از خودش پرسید: «چه چیزی باعث این ناراحتی و عصبانیت من شده است؟»
او متوجه شد از دست بن ناراحت و عصبانی است، چون به این موضوع اهمیت زیادی داده است. اهمیت به بن، اهمیت به موفقیت تیمش، اهمیت به معنای این اتفاق برای مسیر شغلی او. و وقتی کاملا با خودش صادق بود، متوجه شد موفقیت یا شکست این پروژه معرفی محصول، برای خود دارا و چشماندازهای مالی او هم مهم است. انگیزههای او مثبت هستند: او بهترینها را برای بن، برای خودش و برای کل سازمان میخواهد. و وقتی به همه اینها فکر میکند، در مورد پتانسیل نرمافزاری که قرار بود زندگی افراد را ارتقا دهد، به هیجان میآید. خراب کردن این پروژه شرمآور است.
حالا نوبت شماست. فردی را در زندگیتان به یاد بیاورید که میخواهید به تغییر او کمک کنید. این فرد میتواند همکار، یا عضوی از خانواده یا یک دوست باشد. خودتان را برای مکالمه آماده کنید. تمرین بدن/ ذهن، احساسات/ نیت را انجام دهید. سعی کنید نیت مثبت خودتان را شناسایی کنید. وقتی دوست خودتان شدید – یعنی بدن، ذهن و احساسات خود را آماده کردید و با نیت مثبتی که باعث شده بخواهید طرف مقابل را تغییر دهید ارتباط برقرار کردید، آمادهاید که دوست و متحد طرف مقابل هم باشید. حالا که دارا به نیت مثبت خودش پی برده، به جای اینکه بن را یک فرد ضعیف یا ترسو یا احمق بداند، از خودش میپرسد: «نیت مثبت در پس رفتارهای بن چیست؟ او میخواهد چه کاری انجام دهد؟»
کاری که اینجا باید انجام دهید این است که خودتان را جای طرف مقابل بگذارید. تصور کنید خود او هستید و با نیت مثبتی که دارید، میخواهید کاری انجام دهید. مدیر ارشد بازاریابی نتایج را پیگیری نمیکند، چون آمارها با انتظارات همخوانی ندارند. رئیس ممکن است به مدیریت خرد روی بیاورد، چون میخواهد تیمش موفق شود. یا چون فکر میکند در حال آموزش دادن به زیردستانش است. یا چون برای ارائه یک محصول در زمان مشخص، چشمانداز واضحی دارد. یا ترکیبی از همه اینها.
یک دانشآموز ممکن است زندگی اجتماعی را مهمتر از کارهای مدرسه بداند، چون میخواهد نزد همسالانش دوستداشتنی باشد یا نسبت به تواناییهای درست خود حس خوبی ندارد و احساس بیارزش بودن میکند. وقتی یک نیت مثبت را در پس یک رفتار نامناسب تشخیص میدهید، میتوانید موضع خود را نسبت به آن تعدیل کنید و قضاوت کردن را کنار بگذارید. حرکت از رفتار نامناسب به سوی نیت مثبت، یک تغییر بسیار ساده است. لازم نیست نسبت به تئوریهای مختلف انگیزه بشر برای پاسخ دادن به سوالات، کارشناس باشید. همه آنچه باید بدانید این است که ما درجات مختلفی از مهارت و خامدستی داریم تا ما را به چیزی که نیاز داریم برسانند. افرادی که از دست آنها ناراحت یا عصبانی میشوید، از نظر خودشان نهایت تلاششان را کردهاند. وقتی متوجه این موضوع شوید، به صورت خودکار نسبت به آنها نرمتر میشوید. پس بدون قضاوت کردن و به عنوان یک شریک به آنها نزدیک میشوید تا به چیزی که خواسته هر دو شماست، برسید. در این صورت چند تئوری به ذهنتان میرسد: آنها احساس ناامنی دارند، از طرف رئیسشان تحت فشار زیادی هستند، یا سعی دارند در دیگران اعتماد ایجاد کنند.
دارا چطور به نیت مثبت بن پی برد؟ او فکر کرد: «بن صرفا میخواهد با همه کنار بیاید. او خواهان تیمی است که همه در آن احساس ارزشمندی و احترام داشته باشند. او صلح را ارزش میداند و درگیری را خطرناک میداند. به همین دلیل است که وارد مشکلات میانفردی نمیشود.» تغییر رویکرد از منتقد به متحد، جایی است که «معجزه» اتفاق میافتد: وقتی عصبانیت و انتقاد و سرزنش را کنار میگذارید، دیگر احساس عجز و ناتوانی نمیکنید. به عنوان یک شریک، حالا جعبه ابزار کاملا جدیدی از تکنیکهای قدرتمند تغییر در اختیار دارید. دوست و متحد چه شکلی است؟ دوست یک منبع و یک شریک فکری است. به عنوان یک دوست، به شریکتان نشان میدهید که به او و تواناییاش برای مدیریت کردن مشکلاتی که با آن مواجهید، ایمان دارید.